برای کسانی که برای زنده ماندن مجبور به تغییر شکل، تغییر کد و استتار شدهاند، این یکی برای ماست. بنابراین صفحه وقف را در اولین خاطرات دبورا دیپ موتون می خواند، آفتاب پرست سیاه: حافظه، زنانگی و اسطوره (هولت، 308 صفحه، 27.99 دلار). موتون که در اواخر قرن بیستم آمریکا بزرگ شد، به عنوان یک زن سیاهپوست که جسم و روحش نیروی آسیبهای چند نسلی، نژادپرستی و زنستیزی را تحمل میکند، آیینهای عبور را انجام میدهد.
اما این یک محاسبه معمولی نیست، همانطور که ما از خاطرات دوران بلوغ معاصر انتظار داریم. موتون با به کارگیری «اسطورههای سیاه» قصد دارد «شکافهای ادبیاتی را که استعمار سعی کرده است بدزدد پر کند» و تاریخ فرهنگی و میراث شخصی را بازیابی کند. او در صفحه 1 می نویسد که همه داستان های او واقعی نیستند. “اما این بدان معنا نیست که آنها واقعی نیستند.”
وقتی یک لچ تهدیدآمیز بدن 10 ساله خود را در یک رستوران فست فود شیئی می کند، موتون – در صحنه ای خارق العاده که حتی وقتی باعث سردرگمی می شود – راضی می کند – به طور یکپارچه او را به روح جنگجوی شیطانی Acirema (املای “آمریکا” به عقب تبدیل می کند. . “قاتل روح از آتش ستارگان” تلاش می کند تا او را نابود کند. او با یک مشت تخمه آفتابگردان مقابله می کند. “من مسلسل آخرین دانه ها را از لوله دهانم تف کردم.” دانه ها ریشه می گیرند. او بدن آچیرما را می شکند و طاعون “تردیدهایی مانند انبوهی از مگس اسب” را آزاد می کند که به بدن او حمله می کند و او را سنگین می کند. جریمه هایی برای مقابله به مثل وجود دارد.
موتون، شاعر و هنرمند پرفورمنس، وقتی به شعر منثور موزون می لغزد، در بهترین حالت خود قرار دارد. با این حال، استعداد او برای غزل سرایی، گاهی اوقات با زبانی بیش از حد و احساسات منحرف کننده تضعیف می شود (به جای یک آینه، “15 ساله” به جای 15 سالگی). با این وجود، ادای احترام او به زن سیاه پوست منجر به یک اثر هنری شده است که طبقه بندی را به چالش می کشد. موتون که به واسطه تعالی حقیقت از حقایق رها شده است، شکلی ابداعی از اسطوره، خاطرات و استعاره در ژانرهای اختراعی ایجاد کرده است که وقتی موفق می شود آواز می خواند.
آیا جهان واقعاً به خاطرات اعتیاد دیگری نیاز دارد؟ STASH: My Life in Hiding (آتریا، 278 صفحه، 27.99 دلار) قانع کننده پاسخ می دهد: بله.
این گونه خاطرات تا حدی زیاد می شوند زیرا طرح هایی را برای بازسازی زندگی های از بین رفته ارائه می دهند و به معتادان و عزیزانشان یادآوری می کنند که تنها نیستند. با این حال، لورا کاتکارت رابینز، که سیاه پوست است، وقتی قفسههای کتابفروشیها را شانه میزد، خالی میماند: «ناامید از داستانهایی مثل داستان من، نوشتهشده توسط زنانی که شبیه من بودند».
در اوایل دهه 20 زندگی، رابینز، دختری که دبیرستان را رها کرده بود، پس از بهبودی از عادت کوکائین، به تازگی هوشیار بود. او که از پیشخدمت در ماریوت با یونیفرم پلی استر خسته شده بود و تحت فشار “بار نمایندگی برتری سیاهپوستان” قرار داشت، به لس آنجلس نقل مکان کرد و از دستیار به روزنامهنگار کار کرد و مصمم بود که “رئیسی مانند کلر هاکستبل” باشد. او با یک بازیگر موفق ازدواج کرد که تبدیل به کارگردان شد. او آخر هفتهها را در خانه ساحلی مالیبو میگذراند، یک خانهدار تمام وقت استخدام میکرد و لباسهای Louboutins را میپوشید (از دیگر نمادهای وضعیتی که او در سراسر آن نامگذاری میکند).
اما پس از زایمان دو بار در 21 ماه، رابینز در یک مورد احتمالی افسردگی پس از زایمان غرق شد. او که توسط پزشک متخصص زنان و زایمان خود اخراج شد، اعتیاد سالها به داروی خواب نسخهای Ambien را آغاز کرد – مصرف حداقل 12 قرص در روز، که با افزایش تحملش توسط الکل تقویت شد. رابینز پس از تشنج بزرگ در تورنمنت بسکتبال پسرش به پایین ترین سطح خود رسید.
علیرغم زبان گاهاً هک شده (“معروف”، “به معنای واقعی کلمه”، “این دیوانه است که چگونه”)، روایت ماهرانه رابینز یک تجربه چندحسی از نظر احساسی جذاب و سریع است. او از خوانندگان دعوت می کند تا قرص تلخ را بر زبانش بچشند. وقتی قرصها اثر میگذارند، «روغن طلایی گرم» را روی بدن او پوشانده است. وقتی تختش را خیس می کند پس از سیاه شدن، بوی آمونیاک را استشمام کنید. صدای غرش زلزله را در مطب دکترش بشنوید که دوباره پر کردن او را انکار می کند. چاقوی X-Acto را ببینید که سوراخهای کوچکی را در بستهبندی تامپونهای باز نشده برای انتقال قرصها به مراکز توانبخشی استفاده میکند. طلاق در انتظار نویسنده و ناامیدی برای حفظ حضانت پسرانش، خطر متانت او را افزایش می دهد و تعلیق را تشدید می کند.
او از اعماق می نالد: «من یک مادر سیاه پوست معتاد هستم که به درمان می روم. “من کلیشه ای هستم.” اما “Stash” ثابت می کند که همه چیز چیزی جز این نیست. رابینز با شجاعت خاطراتی را نوشت که در حال بهبودی اش آرزوی آن را داشت – کتابی که می داند دیگران نیز به آن نیاز دارند.
داستان آشناست: یک “دختر شبنم جوشان” با رویاهای بزرگ و پول اندک وارد نیویورک می شود و مصمم است در میان نخبگان رشته خود جایگاهی به دست آورد. که در دختر سوم از سمت چپ: خاطرات (Delphinium, 334 pp., $28)، میدان رقص است و دختر کریستین بارکر است، که اولین کار دلخراش او روایتی شخصی برازنده را با تاریخ فرهنگی القا می کند که در صحنه رقص دهه 1970-1980 شهر نیویورک و همزمان با شیوع ایدز طراحی شده است.
بارکر هیچ آرزویی در برادوی نداشت تا اینکه معلمش، خود آلوین آیلی، به او گفت که او به آن جا تعلق دارد. پس از بسیاری از نقشهای کوچک و سالها تلاش برای سرپا ماندن در یک سیستم مردسالارانه که به زنان مجرد جوان کارت اعتباری اعطا نمیکرد (در میان دیگر بیعدالتیها)، بارکر زمانی که کارگردان مایکل بنت او را در نمایش جدیدش انتخاب کرد، شکست یک عمر را گرفت. “یک خط کر”، درباره رقصندگانی که برای یک موزیکال تست می دهند.
این نمایشنامه با برنده شدن جایزه پولیتزر 1976 و 9 جایزه تونی تبدیل به هیجانی شد و با پرداختن به موضوعاتی از جمله همجنس گرایی و میل نوجوانان به موفقیت رسید. این فیلم به مدت 15 سال اجرا خواهد شد و بارکر تا سال 1985 در آن حضور دارد.
اما با نزدیک شدن به اواسط دهه 80، پیشگویی ماهرانه بارکر حس وحشتناکی را ایجاد می کند. صعود او به قله با فروپاشی ویرانگر دنیایی که او در کنار گروهی از شخصیتهای دوستداشتنی ساخته است، دنبال میشود، افرادی که او آنها را «خانواده» مینامد، که بیشترشان مردان همجنسگرا هستند. در میان آنها برادر محبوب او، لافلین، و شریک زندگی او، طراح مد جوان پری الیس هستند. لافلین، “یک وکیل باهوش که به تاجر تبدیل شد” به رشد برند الیس به شرکتی نزدیک به 750 میلیون دلار کمک کرد. او تشخیص ایدز خود را اعتراف می کند و خواهرش را به مخفی کاری قسم می دهد. اگر شایعه شود که او همجنسگرا است – چه رسد به اینکه به چیزی که پت بوکانان آن را “انتقام وحشتناک” طبیعت می نامد آلوده شده باشد – همه چیزهایی که او و الیس برای آن کار کرده بودند ممکن است خراب شود و صدها نفر شغل خود را از دست بدهند.
“دختر سوم از چپ” وقایع نگاری به موقع از افراد آسیب پذیری است که توسط دولت خود به حاشیه رانده شده اند، توسط رسانه ها نادیده گرفته می شوند و توسط “اکثریت اخلاقی” مورد انتقاد قرار می گیرند که پژواک آنها در عصر امروز “نگو همجنسگرایان” طنین انداز می شود. خاطرات بارکر با تقویت آن داستانها بدون اینکه داستانهای خودش را به نمایش بگذارد، به یک مرثیه تبدیل میشود – برای سومین دختر سمت چپ و برای مردانی که خیلی دوستشان داشت.
ابیگیل سانتاماریا نویسنده «شادی: شاعر، جستجوگر و زنی که سیاس لوئیس را مجذوب خود کرد» و زندگینامه آتی مادلین ال انگل است. او خاطرات بسیاری را با روح نوشته است.